طنز 3 (خیلی جالبه بخونید)

یه روزی یه مرده توی یه جمعی می خواسته سخنرانی کنه رو به جمع شروع به حرف زدن میکنه و میگه :

شما عزیز دلمی

تو همون لحظه یه نفر با صدای محکمی میگه: بله

سخنران: میگه چه کار دارید  

طرف میگه: اسم من عزیز دلمی هست

سخنران حرفش و عوض میکنه و میگه: نه شما محبوب جانمی 

دوباره یکی بلند میشه میگه: بله 

سخنران میگه: شما دیگه چی میگی خانمه میگه: اسم منم محبوب جانمی

سخنران دوباره میگه: عجب شیر تو شیریه 

دوباره یه نفر دیگه میگه: بله 

سخنران مجدد میگه تو دیگه چی میگی

مرده میگه: من عجبشیرِ تو شیریم

سخنران میگه :ای بابا اینا دیگه چه اسمایی که پدر مادراتون براتون انتخاب کردن 

همون موقع یه پسچی میاد و میگه: نبات زغفرونی کیه یه نامه مهم داره 

هیچکی توی جمع جواب نمیده پستچی دوباره حرفش و تکرار میکنه و سخنران یواشکی میگه من میشناسمش بده بهش بدم 

پستچی میگه نه خیلی مهمه باید به خودش بده سخنران صداش و میاره پاییتر و میگه خودمم هیس

یه دفعه پستچی بلند میگه اِ تووووووویی خب چرا زود تر نگفتی



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






برچسب‌ها:

تاريخ : یک شنبه 28 تير 1394برچسب:, | 10:30 | نویسنده : Z.D |

.: Weblog Themes By SlideTheme :.


  • فیس چت