یه روزی یه مرده توی یه جمعی می خواسته سخنرانی کنه رو به جمع شروع به حرف زدن میکنه و میگه :
شما عزیز دلمی
تو همون لحظه یه نفر با صدای محکمی میگه: بله
سخنران: میگه چه کار دارید
طرف میگه: اسم من عزیز دلمی هست
سخنران حرفش و عوض میکنه و میگه: نه شما محبوب جانمی
دوباره یکی بلند میشه میگه: بله
سخنران میگه: شما دیگه چی میگی خانمه میگه: اسم منم محبوب جانمی
سخنران دوباره میگه: عجب شیر تو شیریه
دوباره یه نفر دیگه میگه: بله
سخنران مجدد میگه تو دیگه چی میگی
مرده میگه: من عجبشیرِ تو شیریم
سخنران میگه :ای بابا اینا دیگه چه اسمایی که پدر مادراتون براتون انتخاب کردن
همون موقع یه پسچی میاد و میگه: نبات زغفرونی کیه یه نامه مهم داره
هیچکی توی جمع جواب نمیده پستچی دوباره حرفش و تکرار میکنه و سخنران یواشکی میگه من میشناسمش بده بهش بدم
پستچی میگه نه خیلی مهمه باید به خودش بده سخنران صداش و میاره پاییتر و میگه خودمم هیس
یه دفعه پستچی بلند میگه اِ تووووووویی خب چرا زود تر نگفتی
نظرات شما عزیزان:
برچسبها: